هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

هوراد جوانمرد نیک

امه بیست و دوم(اومدن بابايي)

سلام قند عسل مامان حبه انگور بابا و بته عدس مامان بزرگ الان زنگ زدم به مامان بزرگ صداي قشنگتو از پشت گوشي شنيدم قربون صدات برم بابايي هم الان خونس اين هفته كيف كن كه بابايي هست كاش منم پيشتون بودم الان داشتم پستاي قبليو ميخوندم ياد خاطراتمون افتادم عسل مامان ماشالله بزرگ شدي 6 تا دندون داري و داري سعي ميكني روي پات وايس هرچند هنوز 4 دست و پا راه نميري دكتر ميگي به احتمال زياد يه دفعه پاشه وايسه و راه بره ميگه خيلي از بچه ها اينجورين موهاي خوشگل و لختتم بلند شده ماماني ميخواد ببره موهاتو آلماني بزنه اما بابايي نميذاره هرچند كه توي همين هفته اينكارو ميكنم چون زمستون نميشه موهاتو كوتاه كرد ديشب بابايي خيلي دير از ماموريت اومد تو هم گير د...
14 شهريور 1390

نامه بيست و يكم ( اومدن خاله و دايي كوچيكه)

  سلام و صد سلام به گل پسر مامان ديروز خاله اينا اومدن و عصر اومدن پيش قند عسل اما حيف كه كوچولوي ما با ديدن دايي كوچيكه غريبي ميكنه شروع ميكنه به غرغر كردن امروزم شنيدم كه فراتر رفته و زده زير گريه آخه كوچولوي من دايي كوچيكه كه اينقدر دوست دارههههههههه حالا خوبه با ديدن خاله غريبي نميكني آخه خاله ديروز يك ساعتي توي پارك حسابي گل پسرو اين ور اون ور برد ديشب حسابي تو پارك بهت خوش گذشتا عسل مامان و بابا هرچند جاي بابايي خيلي خيلي خالي بود تو توي ماشين وقتي دايي كوچيكه داشت رانندگي ميكرد هي نگاش ميكردي اما اصلا سراغ فرمون نمي رفتي اگه بابابيي بود از همون اول آويزون فرمون ميشدي كه بگيريش قربون پسر رانندم برم امروز بابايي مي ياد ...
13 شهريور 1390

نامه نوزدهم(سرماخوردگی بابابزرگ)

دیروز من و بابايی با گل پسر لباس پوشيديم و آماده رفتن به عكاسي براي انتخاب عكسا شديم كه به فكرمون رسيد قبلش به بابابزرگ يه سريي بزنيم كه ديديم بابابزرگ حالش خوب نيست ببخشيد پسرم كه مجبور شديم تورو بذاريم پيش مامان بزرگ و بابابزرگو ببريم دكتر آخه ترسيديم توهم خداي نكرده مريض بشي وقتي برگشتيم تو تازه خوابيده بودي براي همين بيدارت نكرديم و با بابايي دوديم رفتيم و عكاسي و اومديم اما تو انگار فكر كردي تنهات گذاشتيم كلي گريه كرده بودي حتي وقتي من بغلت كردم بازم ساكت نمي شدي عزيزم من و بابايي عاشق توئيم هيچوقت تنهات نميذاريم راستي يادم رفت بم يكي از خاله ها همكار مامان برات يه تي شرت و شلوار خوشگل برات هديه داد ديروز كه تنت كردم كلي كيف كردي...
8 شهريور 1390

نامه شانزدهم(پارك)

گل گندم گل محمدي مامان و بابا قربونت برم مامان امروز يه كم حالت تهوع داره به بابا كه گفتم الان زنگ زده مميگه تو راهم دارم مي يام پيشت راضي نبودم بابايي تو زحمت بيفته فكر كنم فلافل ديشب كار خودشو كرد آخه ديشب رفتيم پارك و فلافل خورديم خوشگل مامانم خورد قربونش برم اما همشو همونجا استفراغ كرد ولي خودمونيم چه هوايي بودا هرچند ما مجبور شديم براي اينكه بته عدس سرما نخوره سوار ماشين بشيم و راهي خونه و البته بابايي يه توپ خوشگل نوراني براي هوراد خريد كه حسابي كيف كنه ديشبم گل پسر تا ساعت 1 بيدار بود و همش سرك مي كشيد كه تلوزيون نگاه كنه الان به مامان بزرگ زنگ زدم گفت هوراد چيزي نمي خوره و همش داره از سر و كولم بالا مي ره قربونت برم  راستي ...
7 شهريور 1390

نامه هجدهم(بارون)

از ساعت 2 ديشب بارون خوشگلي داره مي ياد  و همچنان هم داره مي باره خدا رو شكر     عسل صبح زود بيدار شد همينكه گذاشتم تو تختت بيدار شدي شروع كردي با اسباب بازيات بازي كردن مامان بزرگ كه اومد كلاه بافتني رو سر گل پسر كرديم واي كه چقدر ناز شدي چشماي گردت زده بود بيرون قربون چشمات برم بلاي پله ها وقتي دادمت بغل مامان بزرگ يه گريه كوچولو كردي اصلا نميخواستي از من جدا بشي نميدوني چقدر برام سخت بود يه كم پشت پنجره مامان بزرگ وايسادمو از اونجا نگات كردم خيلي خيلي دوست دارمممممم ...
7 شهريور 1390

نامه هفدهم(عكاسي)

واي خدااااا قربون پسرم برم ديروز رفتيم عكاسي پسر خوشگلم توي يه صندوق وايساد و عكس گرفت عكساي خيلي فوق العاده اي شد خدارو هزار مرتبه شكر كه از ديدن پسرمون اينقدر لذت مي بريم خيلي خيلي كيف كرديم خدا كنه زودتر چاپ بشه دل من و بابا تاپ تاپ ميكنه كه زودتر ببينيمشون عزيزم اين روزا خيلي به مي مي وابسته شدي شبا 2 ساعت فقط بايد مي مي بخوري تا خوابت ببره ببخش عزيزم اگه مامان بعضي وقتا كم  مي ياره ...
7 شهريور 1390

نامه بيستم(بدرقه عمه شبنم)

چهارشنبه روز عيد شد ماماني هورادو گذاشت پيش بابايي و رفت نماز عيد فطر جات خالي پسرم خيلي خوب بود خدارو شكر ماماني كه امسالم مثل پارسال شرمندس چون روزه نگرفته اما خدارو شكر كه به نماز رسيدم بعدش اماده شديم و راهي خونه مامان بزرگ اخه ساعت 2 شب عمه پرواز داشت بين راه عمو و زن عمو رو هم سوار كرديم دستشون درد نكنه براي هوراد خوشگل يه آبنبات و يه هليكوپتر خريدن وقتي رسيديم خونه مامان بزرگ ‘شهاب اينا هم اونجا بودن شب بابايي و عمو علي و عمه شقايق‘ عمه شبنمو بردن فرودگاه   ديروز خاله اينا اومدن و ما رو بردن بيرون خيلي خوب بود رفتيم يه اسباب بازي فروشي و تورو سوار ماشين شارژي كرديم كلي كيف كرده بودي عزيزم راستي يادم...
4 شهريور 1390

نامه پانزدهم

ديوز عمو آرش اومد پيش هوراد كوچولو يه كم نگاش كردي و بعد باهاش صميمي شدي قربون پسر مهربونم برم عمو مي گفت فهيمه جون هم دلش خيلي برات تنگ شده كاش دوتايي اومده بودن پيشمون هفته بعد حتما يه برنامه پارك ميذاريم كه تو هم حسابي با عمو و زن عمو بازي كني و لذت ببري . اون عكس خوشگل آتليه رو هم داديم به عمو كه به زن عمو هم نشون بده آخه خيلي دوست دارن. امروز دوباره خاله اومده پيشت آخه مامان بزرگ هنوز خوب خوب نشده صبح بيدار شده بودي و رفتي تو ماشين عمو حاضر نبودي پياده بشي خداروشكر همه فاميل اينقدر دوست دارن پسر خوشگلم اينكه ديگران آدمو دوست داشته باشن خيلي ارزش داره اميدوارم هميشه هميشه براي ديگران دوست داشتني باشي و خودتم ديگرانو دوست داشته...
2 شهريور 1390

نامه چهاردهم

سلام به گل پسر مامان قربون اون نگاه كردنت برم دلم برات حسابي تنگ شده دلم نمي يومد ازت جدا بشم صبح خاله اومد كه پيشت بمونه اخه مامان بزرگ دوست داشتني سرماخورده خدا كنه پيش خاله غريبي نكني. ديشب خونه خاله اينا بوديم تو با اينكه حالت خوب نبود و سرما خورده بودي اما خيلي خيلي خوششحال بودي خدارو شكر كه به قندعسل مامان خوش گذشته عزيزيم مامانو ببخش كه سرماخوردگيشو به تو هم داد خيلي سعي كردم كه نگيري اما نشد ديروز كه سرفه ميكردي جيگرم كباب مي شد خدارو شكر كه بهتري اين هفته همش با سرماخوردگيه مامان و بابا گذشت ابشائلله كه از اين به بعد سلامتي و خوشحالي باشه ديشب تولد نانا هم بود اما بخاطر 21 ام جشني نگرفتيم نانا از كادويي كه بهش داديم خيلي خوشش...
1 شهريور 1390