هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

هوراد جوانمرد نیک

نامه پنجم

5شنبه تولد پريسا بود تو  لباس خوشگلتو پوشيديو با مامان و بابا راهي شدي اونجا هم 3تايي كلي حركات موزون كرديم و كيك خورديم خداروشكر خوش گذشت جمعه فرشته خونمون هموني كه خيلي دوستش داري برگشت يه مدت كوتاهي رفته بود مسافرت و حالا كه برگشته تو همش خوشحال بودي و مي خنديدي من و بابا سعي مي كنيم ديگه نذاريم فرشته خونمون جايي بره تو همش به مهتاب نگاه مي كردي و مي خنديدي  شب دايي اومد پيشمون مي گفت خنده هاي هوراد واقعا قشنگه مي خنده ياد بچه گيايي خودم مي افتم دايي راست ميگه خودشم كه كوچيك بود خوش خنده معصوم و خوش اخلاق بود  بعد از كلي مشاوره من و بابايي در مورد ازدواج با دايي اون رفت و اون وقت بود كه انگار سانس آخر شب بازيت رسي...
16 مرداد 1390

نامه چهارم

دیروز کلی نوشتم اما کاری پیش اومدونتونستم بفرستم  این روزا بخاطر کم شدن ساعت کاری زیاد وقت نمی کنم بیام و برات بنویسم به بابایی گفتم اینترنت خونه رو راه بندازه تا بیشتر بتونم از خاطراتت بگم هفته پيش كه رفتيم فرودگاه تو همش همراه من و بابايي بودي و نخوابيدي ساعت 3 شب تو فرودگاه تابلوها رو نگاه ميكردي و مي خنديدي و كلي كسايي كه اومده بودن استقبال خونواده هاشونو خوشحال كردي قربونت برم عمه كه اومد اول سرتو انداختي پايين بعد چند لحظه كه باهات حرف زد نگاش كردي و خنديدي تو ماشين توو كه بهت داد خيلي خوشت اومد توپو بغل كردي و با همون توپ  خوابت برد و تا خونه ولش نكردي....  صبح که بیدار شدیم عمه گفت که دلم برای هوراد تنگ میشه بازم بمو...
16 مرداد 1390

نامه سوم

سلام قند عسلم فردا شايد ماماني نياد سر كار كه برات بنويسه آخه عمه داره از تركيه مي ياد ساعت 3 ميرسه بايد بريم از فرودگاه بياريمش شنبه ايشالله همه ماجرا رو برات تعريف ميكنم قربون قند عسل برم    
11 مرداد 1390

نامه دوم

ديروز بابا رفته بود ماموريت مامان بزرگ كه آوردت گفت كه مصدوم شدم آخه گل پسر در حين رانندگي با روروئك مامان بزرگو تعقيب كرده و ايشونم از ترس له شدن پا زير ماشين هوراد پا به فرار گذاشته و خورده به اوپن آشپزخونه  طفلكي بازوش كبود شده بود آخه راننده كوچولو تو كه گواهينامه نداري چرا كورس ميذاري؟ قربون اون دويدنت با رورئك برم شب كلي منتظر بابا شديم تو كه خوابت برد مامان نگران پشت پنجره وايساده بود آخه موبايل بابايي هم خاموش بود بعد كلي بابايي اومد انگار دنيا رو بهم دادن تو هم كه زود بيدار شدي معلومه كه گل پسر نميتونه بدون ديدن بهترين باباي دنيا بخوابه ساعت 1 شبه اما تو هنوز انرژي داري و هي مي خندي مامان و بابا داشتن از بيخوابي از هوش...
10 مرداد 1390

نامه اول

هوراد به همه كوچولوهاي ني ني وبلاگ و مامان باباهاشون سلام ميكنه و از اون لبخنداي با نمك هميشگيش به شما ها  هم هديه ميده ايشالله كه دوستاي خوبي تو اين وبلاگ پيدا كنه و سالهاي سال بتونه از اين دوستي لذت ببره اينم هوراد و آنيتا آنيتا 2 ماه از هوراد كوچيكتره   ...
10 مرداد 1390