نامه پنجم
5شنبه تولد پريسا بود تو لباس خوشگلتو پوشيديو با مامان و بابا راهي شدي اونجا هم 3تايي كلي حركات موزون كرديم و كيك خورديم خداروشكر خوش گذشت
جمعه فرشته خونمون هموني كه خيلي دوستش داري برگشت يه مدت كوتاهي رفته بود مسافرت و حالا كه برگشته تو همش خوشحال بودي و مي خنديدي من و بابا سعي مي كنيم ديگه نذاريم فرشته خونمون جايي بره تو همش به مهتاب نگاه مي كردي و مي خنديدي
شب دايي اومد پيشمون مي گفت خنده هاي هوراد واقعا قشنگه مي خنده ياد بچه گيايي خودم مي افتم دايي راست ميگه خودشم كه كوچيك بود خوش خنده معصوم و خوش اخلاق بود بعد از كلي مشاوره من و بابايي در مورد ازدواج با دايي اون رفت و اون وقت بود كه انگار سانس آخر شب بازيت رسيده بود كلي با مهتابي كيف كردي و با من و بابايي بازي كردي تا آخر ما با التماس افتاديم تا گل پسر دوست داشتنيمون به خواب ناز رفتن.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی