نامه چهارم
دیروز کلی نوشتم اما کاری پیش اومدونتونستم بفرستم این روزا بخاطر کم شدن ساعت کاری زیاد وقت نمی کنم بیام و برات بنویسم به بابایی گفتم اینترنت خونه رو راه بندازه تا بیشتر بتونم از خاطراتت بگم هفته پيش كه رفتيم فرودگاه تو همش همراه من و بابايي بودي و نخوابيدي ساعت 3 شب تو فرودگاه تابلوها رو نگاه ميكردي و مي خنديدي و كلي كسايي كه اومده بودن استقبال خونواده هاشونو خوشحال كردي قربونت برم عمه كه اومد اول سرتو انداختي پايين بعد چند لحظه كه باهات حرف زد نگاش كردي و خنديدي تو ماشين توو كه بهت داد خيلي خوشت اومد توپو بغل كردي و با همون توپ خوابت برد و تا خونه ولش نكردي....
صبح که بیدار شدیم عمه گفت که دلم برای هوراد تنگ میشه بازم بمونین من و بابا مرخصی گرفتیم و تا شب مونديم سالي و سروي كه اومدن حسابي باهاشون توپ بازی کردی
راستی ماشین پلیسی که عمه آورده بود یه کم ایراد پیدا کرد بابایی دستاشو بالا زد وگفت باید درستش کنم وسط کا یه کا دیگه پیش اومد وقتي بابايي برگشت ديگه يادش نيومد كه كدوم قطعه مال كجا بود يعني وقتي بستش يه چند قطعه اي اضافه اومد قربون باباي مهندست برم
روز پنج شنبه تا ظهر خواب بودي دلت نمي خواست بيدار بشي و كمبوداي خواب شباي قبلو حسابي جبران كردي امروز11 تا عكس به آلبومت اضافه شد ايشالله آلبومت پر بشه از لحظه هاي شاد زندگيت