نامه چهل و یکم (اومدن عمویی و زن عموی دوست داشتنی)
سلام و صد سلام به شاپرک کوچولو پسر قشنگم الان توی خواب نازه البته تو ننوی مامان بزرگ خوابای شیرین ببینی عسلم.
مامانی که اومد خونه قبل از اینکه بره سراغ دوست داشتنی ترین پسر دنیا با سرعت نور به تمیز کردن خونه و آماده کردن وسایل پذیرایی مشغول شد و نفهمید که چطور نیم ساعت گذشت که یه دفعه با زنگ تلفن موبایل به خودش اومد,مامان بزرگ پشت خط با صدای خسته که تهشم به عصبانیت میزد گفت که چرا دیر کردی؟مامانی با سرعت پرید خونه مامان بزرگ و معلوم شد که گل پسر ماما بزرگو مجبور کرده که بغلش کنه و راه ببره راستش مامانی این روزا نمیدونم جائیت درد میکنه یا عادت کردی همش مامان بزرگو مجبور میکنی بغلت کنه اون طفلکم با اون سنش واقعا خسته میشه امروز میگفت دیگه گریم گرفته راستش خیلی ناراحت شدم اما چیکار کنیم نه هزینه پرستارو داریم نه آدم مطمئن پیدا میشه و نه مامان بزرگ راضی میشه که تو رو به کسی بدیم قصه اومدن پرستارای مختلف در 6ماهگیتو ایشاءلله تو یه فرصت دیگه برات تعریف میکنم.
خلاصه بعد از حموم دادن گل پسر و کوتاه کردن موهای خوشگل پسر توسط مامان لباس تمیز پوشیدیم و منتظر اومدن بابایی شدیم ,شب عمویی و زن عموی دوست داشتنی اومدن پیشمون یه کادوی خوشگل هم برامون آوردن اولش دردونه در حد چند ثانیه قریبی کرد اما فورا صمیمییتشو نشون داد فربون پسر اجتماعیم برم با دالی کردن چند تا خودشیرینی خوشگل کارشو شروع کرد ناقلا فهمیده که عمویی و زن عمو دوسش دارن قربون پسر فهمیدم برم خلاصه شب خیلی خوبی بود خداروشکر
موقع رفتن عمو اینا تا زن عمو لباس پوشید پرید بغلشو به به کنان با بای بای کردن از خونه رفت بیرون با اینکه خوابش می یومد یه دفعه تغییر اخلاق داد اینجوریه دیگه !!!
تو کوچه گربه ها رو میدیدی و کیف میکرد و کلی ذوق و هیچ جوری حاضر به برگشت به خونه نبود خلاصه بعد از کلی ذوق کردن با هزارتا کلک از بغل زن عموی دوست داشتنی اومد بغل مامانی.
فکر کنم خیلی تکراری بشه اگه بگم امشبم خیلی بیدار شدی خدایا به مامان و بابا تحمل بیشتری بده این روزا میک که میزنی احساس ضعف میکنم و حتی عصبی میشم بابابی میگه باید خودتو تقویت کنی . خدایا طاقت و توانمو بیشتر کن آمین