هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

هوراد جوانمرد نیک

نامه چهل و هفتم(باران)

1390/8/16 1:00
560 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم امشب شب عید قربانه پارسال توی این زمان به دنیا اومدی و امسال تولدت افتاده روز عید غدیر مامان و بابا این تولدو مثل تولد پارسالت یه عیدی از طرف خدا میدونن و با اینکه شرایط زیاد مناسبی نداریم اما به امید خدا بخاطر روز عید و امام خوبیها امام علی که مامانی و بابایی خیلی خیلی دوسش دارن تولدتو جشن میگیریم خدایا مرسی که به ما لطف کردی و این زمانای خوبو به پسرمون هدیه دادی

عید همگی مبارک

اینم شعره دوران کودکی مامان و بابا که توی این روزا و شبای بارونی خاطرات زیادی رو زنده میکنه

 

باران

 باز باران با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه

 

من به پشت شيشه تنها

ايستاده :در گذرها

رودها راه اوفتاده.

 شاد و خرم

يک دوسه گنجشک پرگو

باز هر دم

می پرند اين سو و آن سو      يادم آرد روز باران

 گردش يک روز ديرين      خوب و شيرين

توی جنگل های گيلان:

 کودکی دهساله بودم

شاد و خرم      نرم و نازک      چست و چابک

 از پرنده  از چرنده    از خزنده  بود جنگل گرم و زنده

 آسمان آبی چو دريا

يک دو ابر اينجا و آنجا

چون دل من

روز روشن

 بوی جنگل تازه و تر

همچو می مستی دهنده

بر درختان می زدی پر

هر کجا زيبا پرنده

 برکه ها آرام و آبی

برگ و گل هر جا نمايان

چتر نيلوفر درخشان 

رودخانه

با دوصد زيبا ترانه

زير پاهای درختان

چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان

 چشمه ها چون شيشه های آفتابی

نرم و خوش در جوش و لرزه

توی آنها سنگ ريزه

سرخ و سبز و زرد و آبی

 با دوپای کودکانه

می پريدم همچو آهو

می دويدم از سر جو

دور می گشتم زخانه

 می شنيدم از پرنده

داستانهای نهانی

از لب باد وزنده

راز های زندگانی

 هرچه می ديدم در آنجا

بود دلکش ، بود زيبا

شاد بودم

می سرودم :

 اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره

آسمان گرديده تيره

بسته شد رخساره خورشيد رخشان

ريخت باران ، ريخت باران

 جنگل از باد گريزان

چرخ ها می زد چو دريا

دانه های گرد باران

پهن می گشتند هر جا

 برق چون شمشير بران

پاره می کرد ابرها را

تندر ديوانه غران

مشت می زد ابرها را

 

 روی برکه مرغ آبی

از ميانه ، از کناره

با شتابی

چرخ می زد بی شماره

 گيسوی سيمين مه را

شانه می زد دست باران

باد ها با فوت خوانا

می نمودندش پريشان

 سبزه در زير درختان

رفته رفته گشت دريا

توی اين دريای جوشان

جنگل وارونه پيدا 

 بس دلارا بود جنگل

به ! چه زيبا بود جنگل

بس ترانه ، بس فسانه

بس فسانه ، بس ترانه

 

بس گوارا بود باران

وه! چه زيبا بود باران 

می شنيدم اندر اين گوهرفشانی

رازهای جاودانی ،پند های آسمانی

 " بشنو از من کودک من

پيش چشم مرد فردا

زندگانی - خواه تيره ، خواه روشن -

هست زيبا ، هست زيبا ، هست زیبا

از سايت hamyar

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

dp
16 آبان 90 2:45
سلام . زیبا نوشتید . به وبلاگ نازدونه من هم سری بزنید . عیدتون مبارک
مامان نیلای
24 آبان 90 18:18
تولدتتتتتتتتتتت مبارککککککککک خوشگله