هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

هوراد جوانمرد نیک

نامه پنجاهم(شب یلدا)

1390/10/1 23:02
528 بازدید
اشتراک گذاری

یلدا مبارک یلدا مبارکعکس های شب یلدا

دومین یلدای زندگیت مبارک دلبند مامان و بابا

چهارشنبه مامانی با سرعت نور که نمیشه گفت با سرعت یه تاکسی پیکان داغون خودشو رسوند بخونه قبل از رسیدن به خونه یه دفعه تغییر عقیده داد و وسط راه پیاده شد و دو تا کلاه خوشگل برای دردونه خرید مباره مبارکه مبارک اومدن به خونه با حموم دادن آقازاده شروع شد و مامان بزرگ هم صد البته همراهی کردن اما نازدونه برخلاف روزای دیگه که استقبال ایانی از آبتنی  می فرمودن اصلا خوشحال نشدن که هیچ مامان بزرگ رو هم چسبیده بودن و دست به دامن که از توی حموم نجاتش بده خلاصه با کلی دنگ و فنگ گل پسر حموم داده شد و بعد از درست کردن سوپ و سالاد با بابای دوست داشتنی و بابابزرگ و مامان بزرگ مهربون راهی خونه خاله شدیم وقتی همگی جمع شدن گل گلاب کلی حرکات موزون کرد اونقدر که اشک ذوق بابابزرگ در اومد و همگی هی گل پسرو تشویق میکردن لازم به ذکر که بودن امیدو نمیشه نادیده گرفت چون وجودش به هوراد انرژی زیادی میداد خدا همه بچه ها رو حفظ کنه

خلاصه یلدا با حافظ خونی تموم شد و خاله که با چنان لحنی شعر خوند که همه رو دست به هان گذاشت البته دست به دهن از نوع هییسس

تا اینجا همه خوشی و خنده رقص آقازاده بود اما از اونجایی که بعضیا ؟!بیرون خونه آقا سلیمن و توی خونه سیاه گلیم همینکه پامون به خونه رسید دردونه بنای ناسازگاری گذاشت و این خیال باطلو که نینی خسته شده و دیگه تا صبح میخوابه رو نقش بر آب کرد خلاصه اسفند دود کردنای بابا هم نتیجه ای نداد و نازدونه تا صبح گریه کرد و غر زد مامان سرماخورده بیچاره به قندعسل شیر داد تا بلکه آروم بگیره

صبح با اومدن خاله حافظ خوان

www.smilehaa.org

و شکستن تخم مرغ !!! اوضاع بهتر شد البته شکستن تخم مرغ بهانه بود چون خاله اونقدر لبریز از انرژی مثبته که دردونه با دیدنش حالش خوب میشه مرسییییییییییییییی خالهههههه جووووووووون

حالا اینکه تخم مرغ به اسم چه شیر پاک خورده ای در اومد و حرص مامانی رو دراورد بماند تا وقتیکه دایی تصمیم نهایی زندگیه مشترکشو بگیره هر چند که بابایی گفته دیگه نمیذاره دردونه جایی برقصه!!!

خلاصه این بود یلدای دوم ما و هوراد میدونی پسرم ازیلدای اولت چیزی یادم نمی یاد همونطور که از محرم پارسال هم یادم نیست اون موقع تو تازه بدنیا اومده بودی و مامانی و بابایی اونقدر درگیر شما بودن که هیچی یادشون نمی یاد.

پسرم خیلی دوست داریمممممممممممم

خیلی خیلی زیاد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آرینا
2 دی 90 0:36
000000___00000 _00000000?0000000 _0000000000000000 __00000000000000 ____00000000000 _______00000 _________0 ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 _______*_____00000000000 ________*_______00000 _________?________0 _000000___00000___* 00000000?0000000___* 0000000000000000____* _00000000000000_____* ___00000000000_____* ______00000_______* ________0________* ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 ______*______00000000000 _______*________00000 ________*_________0 _________*________* _________*_______* __________*______* ___________*____* ____________*___* _____________*__* ______________** منتظر حضور گرمتون در وبلاگ دخترم آرینا هستم. http://arinapezhman.niniweblog.com
مامان آمیتیس
7 دی 90 8:07
سلام عزیزم یلداتون مبارک مامان جون یه آیه الکرسی و یه ان یکاد همیشه به گردن هوراد جونم بندازین امیدوارهم همیشه بهتون خوش بگذره و هزاران یلدا رو با هم باشین خوب و خوش و خرم