سیزده بدر
گل پسر همینکه به مکان منتخب بزرگترا برای بدر کردن سیزده رسید شروع به دویدن کرد بابایی هم کفشاشو در آورد تا قند عسل راحتتر جست و خیز کنه خلاصه روز طبیعت با بازی هوراد و امید و بدو بدو کردن,توپ بازی و داخل چادر رفتن و دالی کردن ادامه پیدا کرد و بزرگترا هم البته در دو گروه آقایان که مشغول صحبت در مورد مسائل فنی و خانمها که خاله شده بود نقل مجلسو از اتفاقاتی که توی عروسی افتاده بود به همراه فیلم مستندش که با عینک یو وی دار هم قابل دیدن نبود ...و خیل خواستگارایی که لب چشمه بااسب اومده بودن تا پریسا رو سوار کنن و خاله تفنگ به دست همه رو تار و مار کرده بود و خلاصه هزار تا اتفاق دیگه اونقدر که عقربه ساعت به5 رسید و فرمان برگشت داده شد مامانی و بابایی هم همراه دردونه سوار پری شدنو راه کوه و کمرو در پیش گرفتن و سیزده رو توی دامنه کوه تار و مار کردن و برگشتن و هنوز چند ساعتی از برگشت نگذشته بود که خبر بدی رسید هرچند اگه بهتر فکر کنیم و قشنگتر نگاه ,می فهمیم که خیلی هم بد نیست از اونجائیکه این دنیا محل رفتنه و نه موندن خبر رسید که مامان بزرگ امید یعنی مامان عمو پیام پرکشیده و از پیش ما رفته خدا مورد رحمت و مغفرت بی پایانش قرار بده(آمین) روزای سختی رو با بیماری گذروند و مطمئنا از این به بعد روزهای زیباتری در راهه. فردای سیزده بدر با مامان بزرگ و بابابزرگ راهی بهشت سکینه شدیم تا با سارا خانم خدافظی کنیم روز سختی بود هرقدرم که این دنیا سخت باشه اما نمیدونم چرا رفتن یکی آدمو اینقدر ناراحت و افسرده میکنه خدا به عمو پیام و خانواده صبر بده