هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

هوراد جوانمرد نیک

مادرانه

بس است هرچه زمین از من و تو بار کشید چگونه می‌شود از زندگی کنار کشید؟ چقدر می‌شود آیا به روی این دیوار به جای پنجره نقاشی بهار کشید؟ برای دور زدن در مدار بی‌پایان چقدر باید از این پای خسته کار کشید؟ گلایه از تو ندارم، چرا که آن نقاش مرا پیاده کشید و تو را سوار کشید حکایت من و تو داستان تکّه‌‌یخی‌ست که در برابر خورشید انتظار کشید چگونه می‌شود از مردم خمار نگفت ولی هزار رقم دیده خمار کشید؟ اگر بهشت برای من و تو است، چرا پس از هبوط خدا دور آن حصار کشید؟ چرا هرآنچه هوس را اسیر کرد، امّا برای تک‌تک‌شان نقشة فرار کشید؟ خدا نخست سری زد به جبّه ی منصور سپس به دست خودش جبّ...
1 بهمن 1391

امتحان ماماني

سلام و صد سلام به نازدونه دوست داشتني مامان و بابا خبر مهم اينه كه مامان به اميد خدا و لطف پدر و پسر امتحاناتش رو داد و برگشت حالا اينكه چه جوري 5 تا امتحانو دو روزه  داد وقتي بزرگتر شدي و ايشالله رفتي دانشگاه خودت مي فهمي عزيزم شنبه كه ماماني رفت دانشگاه بعد از 2 تا امتحان بدو بدو رفت آموزش ببينه چرا بهش sms دادن همونجا چشمش به اتاق مشاوره افتاد جرقه اي در ذهنش روشن شد كه براي دردونه هم مشاوره اي بكنه خلاصه دست بر قضا خانم كارشناس هم همونجا بود و 1 ساعتي با مامان صحبت كرد گفت كه عسلي پسر باهوشي كه بايد انرژيش تخليه بشه با پارك بردن و توي استخر بازي كردن و گل بازيو و خمير بازيو از اين چيزا گفت الان ديگه وقت مهدكودك نازدونس...
20 دی 1391

شير بست

سلام و صد سلام يه خبر مهم و اون اينكه آقا هوراد ديگه مي مي نمي خوره الان 5 روزه كه مي مي نخورده البته اگه كلا نخوردنو حساب كنيم 2 روزه چون 3 روزه اول شبا ميخورد ديروز دردونه اصلا سراغ مي ميم نگرفت ماماني 3شنبه هفته پيش رفت پيش خانم دكتر چقدر خاطره داشتم از اونجا نه ماه كار مامان رفتن به اون مطب بود البته هميشه هم همراه بابايي اما اين بار ماماني تنها بود و فرصت داشته به همه آدمايي كه اونجا بودن نگاه كنه و از خودش براشون داستان بنويسه خلاصه اونقدر طول كشيد كه ديگه ذهن مامان ياري نكرد و داشته به جزوه خونيه و از اين كاراي بي حاصل!!! مي كشيد كه بعد از 5/2 ساعت بالاخره هماي سعادت رو سر مامان نشست و وارد مطب شد خانم دكتر مثل قديما خيلي مهربون ...
11 دی 1391

بياين مهربونتر باشيم

  مگان ووگل 17 ساله در راند آخر مسابقه قهرمانی دوی 3200 متر بود که به آردن مک مت 17 ساله ای رسید که توان خود را از دست داده بود. مگان بجای رد شدن از کنار آردن، ایستاد، بازوی آردن را به دور گردن خود انداخت و 30 متر پایانی را با او قدم زد تا به خط پایان رسید. لحظه ای که به خط پایان رسیدند مگان، آردن بی رمق را به روی خط پایان هل داد و به این ترتیب خود بجای آردن آخرین نفر مسابقه شد.   توریست عکاسی که کفش خود را به یک بی خانمان برزیلی هدیه میکند   ...
22 آذر 1391

نامه به فرزند

فرزند عزیزم:   آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاها...
21 آذر 1391

اصلا نفهميدم چي شد

سلام عزيز دل مامان برام خيلي ناراحت كننده است كه اين خبرو بنويسم اما چون ميخوام توي وبلاگت باشه مي نويسم 5شنبه ظهر وقتي كه مامان و بابا داشتن ناهار ميخوردن و جنابعالي بعد از خوردن ناهارتون مشغول ديدن كارتون بودين يه دفعه بلند شدي و صندلي كوچولوت برگشت به عقب و يه فاصله چند سانتيو افتادي ماماني اصلا فكر نميكرد اتفاق مهمي افتاده باشه اما اونقدر گريه كردي كه ماماني و بابايي سفره ناهار و ول كردن و سوار پري شدن كه ببرنت دكتر اما همونجا توي ماشين خوابت برد ناچار برگشتن عصر كه بيدار شدي بازم شروع كردي به گريه اما اين بار هرچي تلاش كرديم قفل فرمون پري باز نشد خاله كه خدا خيرش بده و اومد و ما را بد دكتر بعد از عكس و اين حرفا دكتر گفت كه مچ...
11 آذر 1391