هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

هوراد جوانمرد نیک

نامه پنجاهم(شب یلدا)

یلدا مبارک یلدا مبارک دومین یلدای زندگیت مبارک دلبند مامان و بابا چهارشنبه مامانی با سرعت نور که نمیشه گفت با سرعت یه تاکسی پیکان داغون خودشو رسوند بخونه قبل از رسیدن به خونه یه دفعه تغییر عقیده داد و وسط راه پیاده شد و دو تا کلاه خوشگل برای دردونه خرید مباره مبارکه مبارک اومدن به خونه با حموم دادن آقازاده شروع شد و مامان بزرگ هم صد البته همراهی کردن اما نازدونه برخلاف روزای دیگه که استقبال ایانی از آبتنی  می فرمودن اصلا خوشحال نشدن که هیچ مامان بزرگ رو هم چسبیده بودن و دست به دامن که از توی حموم نجاتش بده خلاصه با کلی دنگ و فنگ گل پسر حموم داده شد و بعد از درست کردن سوپ و سالاد با بابای دوست داشتنی و بابابزرگ و مامان بزرگ ...
1 دی 1390

نامه چهل و نهم

سلام به بهترین و قند عسل ترین پسر دنیا که الان پیش مامانی نشست و هی به لپ تاپ دست می زنه جیک جیک ما دیشب که مامانی و بابایی مشغول صحبت بودن خودش پا شده بود و داشت راه می رفت بابایی سعی کرد به روی گل پسر نیاره تا ادامه بده اما مامانی نتونست و با اظهار هیجان گل پسر نشست زمین قربون اون راه رفتن بشم خدایا شکرت دیشبم توي مرکز خرید دست مامانی و بابایی رو گرفته بود و راه میرفت خدایا به خاطر همه این نعمتای قشنگ و لحظه های زیبایی که بهمون دادی ازت ممنونیم خیلی خیلی دوست داریممم آخی جانم الانم وایساده کنار مامان  می خواد به موهای مامان تل بزنه جااااااننننن مامان قربونت بره خیلی عاشقتم عاشق تو و بابای دوست داشتنی دیروز خاله حمی اومده بود ...
27 آذر 1390

یه رویداد خیلی خیلی مهم:هوراد راه افتاد

در تاریخ 24 آذر دقیقا 1 سال ویکماهگی هوراد راه افتاد البته از چند روز قبل چند تا قدم راه می رفت اما بطور رسمی از روز 5شنبه خونه مامان بزرگ با حضور عمه و عمو اینا کوچولوی بی نظیر ما به طرز خیلی زیبایی راه رفت مامانی از شوق گریه کرد و بابایی هیجان زده شد اآی آی آمبولانس بیارین ما رو ببرین خدایا شکرت خدایا شکرت هزاران هزار بار شکرت خداااا دوستتتت داریم خب االان مامانی هیجان زدس بقیشو بعدن می نویسم دوست داریممممممممممممممم عسلللللللللللللل
25 آذر 1390

نامه چهل هشتم (دعا)

سلام قند عسل مامان و بابا خیلی وقته مامانی وقت نکرده چیزی برای گل پسر بنویسه میدونی مامانی تازه می فهمم وقت چقدر با ارزشه و من چقدر لحظه های زندگیمو تلف کردم الان که حتی به اندازه چند دقیقه هم وقت پیدا نمیکنم قدر تموم لحظه هایی که تلف کردمو می فهمم شبا تا 12 بیداری وقتی به زور می خوابونیمت تند تند بیدار میشی صبح که بیدار میشم عوض اینکه خستگیم رفته باشه تازه خسته ترم امروزم باز دیر رفتم سر کار خودم از این بی نظمیه خودم خسته شدم اما چکار کنم یه جورایی خستم از خدا بخواه به مامانی توان بیشتری بده..... ای بابا بازم نا شکری.... خدایا شکرت این چند روز چند تا کارتون باحال بابایی گرفته و تونستیم با چندین بار خاموش کردن کامپیوتر توسط مهندس ه...
19 آذر 1390

به یاد تو

 در قلب کسی بودن یعنی جاودانگی و بی مرگی ( توماس کمپل ) چهره ی سوفی در روشنایی خاکستری رنگ زمستانی اتاق نشیمن،محو شد.او بر روی مبل راحتی که جو برای چهلمین سالگرد ازدواجشان خریده بود،چرت می زد.اتاق گرم و ساکت بود اما بیرون به آرامی برف می بارید. ساعت یک و ربع،پستچی وارد خیابان آلن شد.او از برنامه ی روزانه اش عقب افتاده بود،البته نه به دلیل بارش برف،بلکه به خاطر این که «روز ولنتاین»بود و تعداد بسته های پستی بیش از هر روز دیگر بود.پستچی ازجلوی خانه ی سوفی گذشت بدون این که نگاهی به آن بیندازد.پس از بیست دقیقه هم سوار بر ماشین خود از آن جا دور شد. وقتی سوفی صدای ماشین پست را شنید تکانی خورد،عینکش را برداشت و چشم ها و دهانش را با ...
16 آذر 1390

دلم تنگ شده

امروز مامان دلش برات يه ذره شده 1 ساعته ديگه مونده تا بيام پيشت كاش زودتر بگذره ماماني خيلييييييييي دوسسسسسسسسست دااااااااارم الان يه داستان برات تعريف ميكنم تا زمان زودتر بگذره  زبید خاتون و بهلول  هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد… پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خ...
7 آذر 1390

سرماخوردگی کودکان

برای من که خیلی مفید بود امیدوارم  برای همه مامانا هم مفید باشه (مامان هوراد)   نکاتی درمورد سرماخوردگی کودکان آیا میان سرماخوردگی و ضعف بدنی رابطه‌ای‌وجود دارد؟ وقتی کودک سرما می‌خورد، تصور مادر این است که کودکش حتما ضعیف شده که مبتلا به سرما خوردگی شده است. بنابراین در کودکی که چند‌بار دچار سرماخوردگی می‌شود، مادر نگران است که شاید کودک دچار بیماری نقص سامانه ایمنی شده باشد. چرا می‌گویید مادر فکر می‌کند؟ یعنی می‌خواهید بگویید سرماخوردگی اصلا ربطی به تضعیف سامانه ایمنی بدن ندارد؟ خیر، به هیچ‌وجه. ببینید حدود 10 تا 15درصد از کودکان زیر 3‌سال سالانه حدو...
6 آذر 1390