هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

هوراد جوانمرد نیک

غنچه...

باعبان غنچه نچیدم زمن آزرده مشو.....پاره های جگراست این که به دامن دارم خداوندا این تو و این امانتی که به من سپردی.پرازعشق پروراندمش.خشم در دلش نکاشتم مهرورزیدن را به او آموختم از پلیدی دور نگهش داشتم شیره جانم را به او خوراندم.در تربیتش کوتاهی نکردم.به او یاد دادم که چطور پاکدامن باشد و از همه مهمتر به او یاد دادم چگونه یک انسان باشد کار من به انجام رسید از این به بعد فقط میتوانم یاورش باشم.امانتت را به خودت میسپارم حفظش کن حفظش کن نه فقط برای من بلکه برای همه کسانی که او در زندگیشان نقش خواهد داشت.خدایا همانطور که جسم او را حفظ میکنی روح اورا نیز پاک و بزرگ نگه دار... ...
28 تير 1391

براي مامانا و باباهایی که یادشون رفته چرا همدیگرو دوست دارن...

شده بعضی وقتا یهو دیگه دوستش نداشته باشی؟ به خودت می گی اصلاً واسه چی دوستش دارم؟ مگه كیه؟ مگه واسم چیكار كرده؟ مگه چی داره كه از همه بهتر باشه؟ ... اصلاً من كه خیلی از اون بهترم.... بعد به خودت می خندي كه اصلاً واسه چی اینقدر خودتو اذیت كردي؟ یهو، یه چیزي یادت میاد.... یه چیز خیلی كوچیك.... یه خاطره.... یه حرف.... یه لبخند.... یه نگاه.... و بعد.... همین.... همین كافیه تا به خودت بیاي و مطمئن بشی كه نمی تــــــــــونی فراموشــــــش كنی و هیچکسو بیشتر از اون دوست داشته باشی ...
27 تير 1391

.........

خدا آنجاست درجمع عزیزترین هایت خدا در دستیست که به یاری می گیری در قلبیست که شاد می کنی در لبخندیست که بر لب می نشانی خدا در بتکده و مسجد نیست در عطر خوش نان است در جشن و سروریست که به پا میکنی خدا سرانجام از من و تو خواهد پرسید: "آیا زندگی را زندگی کرده ای؟ واعظي پرسيد از فرزند خويش       هيچ ميداني مسلماني به چيست   صدق و بي آزاري و خدمت به خلق     هم عبادت هم كليد معنويست گفت از اين معيار اندر شهر ما   &nbs...
12 تير 1391

روز پدر

باباي دوست داشتني و همسر نازنينم روزت مبارك خيلي خيلي دوست داريم و قدر همه زحمتايي كه برامون مي كشي رو مي دونيم خدا قوت اي مرد مهربون هوراد و ماماني
16 خرداد 1391

تولد شهاب

شهاب كوچولو 1 ساله شد ايشائ لله به خير و سلامتي تولد شهاب خونه مامان بزرگ برگزار شد و هوراد حسابي براي پسر عمو رقصيد آخي جانم شهابم نشسته يه حركات موزون ريزي انجام ميداد خلاصه گل پسر ما هم كلي هديه گرفت دست همگي درد نكنه كه به هوراد هم هديه دادن شهاب جان تولدت مبارك هزار ساله بشي كوچولوووووووووو دوست داريم
13 خرداد 1391

مهد كودك

سلام به دوست داشتني ترين ني ني دنيا براي مامان و باباش دفعه قبل ماماني اونقدر ناراحت بود كه نتونست چيزي بنويسه البته چند خطي نوشت اما نميدونم چرا اونم پريد موضوع از اين قرار بود كه گل پسر لباس رزم پوشيد و كوله پشتي خوشگلي كه زن عمو فريبا براش بافته بود و به كول انداخت و با اومدن خاله راهي مهد كودك شد به محض ورود با ديدن بچه ها خوشحال شد و شروع به بازي اما حيف كه مدت زيادي طول نكشيد و همين كه ماماني چند دقيقه اي رفت توي حياط(با اصرار خانم مربي) كه ببينه گل پسر طاقت مي ياره يا نه ؟! چشمتون روز بد نبينه دردونه اونقدر گريه كرده بود كه به هق هق افتاده بود و البته ماماني هم همراه قند عسل چشما رو صفايي داد و هر دو با چشم گريون راهي محل كا...
6 خرداد 1391

يك روز در مهد كودك

دلم تنگ است به اندازه تمام دل های گرفته روی زمین خدایا کاش نه دلی داشتم نه احساسی، همین حال دیگر آسمان هم طعنه می‌زند به دل ابری من. نمی‌داند بغض دارم اما نمی‌شکند تا ببارم. در همين حين زنی نشانی زندان را پرسید، خواستم بگویم، همان ایستگاهی که نفست در بند اشک‌هایت به هق هق افتاد، پیاده شو. ناگهان زنی دیگر پاسخ گفت: خانم پیاده شید، زندان همین جاست و حس کردم گونه‌هایم خیسِ اشک است.......
3 خرداد 1391

بارون

ديشب باز بارون اومد و دل ماماني خيس شد مخصوصا توي اين خونه ويلايي با اونهمه درخت وحشي كه ساقه هاش به هم پيچيده و آواز بلبلا كه دارن بدون خجالت عشقشونو فرياد ميكنن آدمو هوايي ميكنن و شرم آدمو ميريزن تا جاييكه دل ماماني هم خجالتش ريخت و عشق گرمي از پشت پنجره دلش گر گر گرفت و ياد روزايي افتاد كه.... يه دفعه بي هوا دلش براي عشق زندگيش تنگ شد همونجا باور كن همونجا كنار خودش دلش كنار دلش ‘يه كم سخت شد اما باور كن خيلي ساده بود ساده و خودموني بدون هر رنگ و لعاب ساختگي نميدونم چي شد كه نشد دو تا دل همديگرو بغل كنن يا شايدم بغل كردن و من نفهميدم هر چي كه بود ميشد كه قشنگ تر بشه اما حيف... نه چرا افسوس ميدونم توي همين روزا و شبا با...
27 ارديبهشت 1391