يك روز در مهد كودك
دلم تنگ است به اندازه تمام دل های گرفته روی زمین
خدایا کاش نه دلی داشتم نه احساسی، همین
حال دیگر آسمان هم طعنه میزند به دل ابری من.
نمیداند بغض دارم اما نمیشکند تا ببارم.
در همين حين زنی نشانی زندان را پرسید، خواستم بگویم، همان ایستگاهی که نفست در بند اشکهایت به هق هق افتاد، پیاده شو. ناگهان زنی دیگر پاسخ گفت: خانم پیاده شید، زندان همین جاست و حس کردم گونههایم خیسِ اشک است.......
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی