هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

هوراد جوانمرد نیک

بارون

1391/2/27 11:30
602 بازدید
اشتراک گذاری

ديشب باز بارون اومد و دل ماماني خيس شد مخصوصا توي اين خونه ويلايي با اونهمه درخت وحشي كه ساقه هاش به هم پيچيده و آواز بلبلا كه دارن بدون خجالت عشقشونو فرياد ميكنن آدمو هوايي ميكنن و شرم آدمو ميريزن تا جاييكه دل ماماني هم خجالتش ريخت و عشق گرمي از پشت پنجره دلش گر گر گرفت و ياد روزايي افتاد كه.... يه دفعه بي هوا دلش براي عشق زندگيش تنگ شد همونجا باور كن همونجا كنار خودش دلش كنار دلش ‘يه كم سخت شد اما باور كن خيلي ساده بود ساده و خودموني بدون هر رنگ و لعاب ساختگي نميدونم چي شد كه نشد دو تا دل همديگرو بغل كنن يا شايدم بغل كردن و من نفهميدم هر چي كه بود ميشد كه قشنگ تر بشه اما حيف... نه چرا افسوس ميدونم توي همين روزا و شبا بازم بارون ميياد درختاي وحشي خيس ميشن و از شاخه هاي بلندشون آب مي چكه و گلاي خودروي حياط هم پر از بارون ميشن و باز بلبلا ميخونن و دل يه مامان كنار دل يه بابا آروم ميگيره و اين بار شايد عاشقانه تر به هم نگا كنن مثل همون روزا و مثل همون دم دماي غروب كه بابا در خم كوچه توي تاريكي محو ميشد و مامان دلش يه دفعه پر غم و بابا كه طاقت طي كردن اون خم كوچه رو نداشت دلشون ميخواست اون كوچه هيچ خمي نداشته باشه و تا انتها خط صاف جلو بره اما حالا كه فكر ميكنم ميبينم چه منحني زيبايي بود اونقدر كه عشق مامان و بابا رو منعكس ميكرد نميدونم بارون دوباره كي مي ياد اما اگه هم نياد باز ماماني عاشق باباييه

بابايي دوست دارم بيشتر از اوني كه فكرشو بكني و بيشتر از اوني كه تا حالا بهت گفتم كاش امروز بارن بياد.........

گفتی بارانم

من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله و خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم

صدایت در گوشم پیچید
نگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم

نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم

بی تو نه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زهرا از نی نی وبلاگ213
29 اردیبهشت 91 15:47
آفرین خیلی قشنگ بود تا آخرشو خوندم و لذت بردم خوشبختی نعمت بزرگیه قدرهمو بدونید پیش ما هم بیایید خوشحال میشیم
ویدئوپائیز
3 خرداد 91 10:54
چقدر زود بزرگ شدیم! انگار همین دیروز بود…. اما همه سهم ما از آن روزهای خیلی دیروزتر فقط تعریف پدر و مادر و دائی و عمه و خاله است ، شاید هم چند تائی عکس رنگ و رو رفته و گاهی تا خورده که باید از بین خطهای شکست عکس ، لبخندی را از روی عکسی که لای آلبوم قدیمی و سنگین ، اسیر حصار روکش پلاستیکی شده تشخیص بدهیم. شاید اگر همان دوربینهای فکستنی ( همان فکسنی) نبود باید یکی نقاشیمان را میکشید تا امروز ببینیم که چه شکلی بودیم . صد البت که اگر نقاش ماهری بود ، پول دستمزدش را همه کس نداشت و اگر ماهر نبود تشخیص صورت واقعی چه سخت.شاید تعریف دیگران و تصور خودمان بیشتر اثر گذار بود تا تشخیص از روی نقاشی یک نقاش نابلد. اما خوش به حال بچه های امروز که دوربینها اگر چه برای سی سال بعد فکستنی اند اما باز هم بهتر از عکسهای ماست. خوش به حال بچه های امروز که اگر بعدها میبینند ، دستکم به اندازه ای که میخواهند نمای صورتشان را بزرگ میکنند تا حتی ریزه کاری های خلقت خدا را انگار که همین حالا جلویشان نشسته ببینند. آخ که چه میکند این تکنولوژی. با نوشته های بالا میخواستم یادآوری کنم که اگر الآن هم ما برای بچه ها این کار رو نکنیم اونها بعدا همین حس رو خواهند داشت. البته یکی از راههائی که تازه در حال انجامش هستیم در همین زمینه است. ساخت فیلمهای کوتاه از عکسهای زیبا. برای دست گرمی بد نیست سری به این سایت بزنید و اگر ایده ای داشتید بگید تا براتون انجام بشه و یا حتی میتونید به ما اعتماد کنید و از ایده های خود ما استفاده کنید. fallvideo.viablog.ir
زهرا از نی نی وبلاگ213
6 تیر 91 13:59
شبيه ابر باشيد!؟ روزی شیوانا از کنار مزرعه ایی می گذشت. زن و مرد جوانی را دید که به زحمت در حال کشت و زرع هستند. مرد به محض دیدن شیوانا به سوی او دوید و در حالی که زنش او را همراهی می کرد، هراسان گفت: " استاد! تمام امید من و خانواده ام به نتیجه این کشت و زرع است. اگر آفتی بیاید یا اتفاق ناگواری بیفتد شاید تا چند ماه آینده تمام چیزی را که داریم از دست بدهیم و به فقر و تنگدستی بیفتیم. ما را راهنمایی کن تا از این نگرانی بیرون بیاییم." شیوانا نگاهی به زن و مرد جوان ا نداخت و گفت:" خالق هستی مزرعه را در اختیار شما قرار داده است و شما هم از زحمت و تلاش چیزی کم نگذاشته اید. پس دلیلی نیست که نسبت به کسی که دست روی دست گذاشته عقب بمانید. اما با این وجود در کنار این کار به پرورش دام و طیور هم مشغول شوید و در اوقات فراغت یک کار فنی مثل فرش بافی برای خود دست و پا کنید!در این صورت احتمال شکست و تنگدستی شما کمتر می- شود! اما در هر صورت پیشنهاد می کنم با نیت خالص و پاک کارتان را انجام دهيد و مانند ابرشناور شوید و بگذاريد نتایج خودشان همدیگر را پیدا کنند و گرد هم آیند. شما شبیه ابر باشید. برای ابر چه فقر می کند که باد از کدام جهت می وزد. او در آسمان رویایی خودش شناور است. شما هم مادامی که خود را در آسمان توکل و اعتماد به خالق هستی شناور ساخته اید، نگران هیچ تندبادی نباشید!"