خبر مهم
سلام قند عسلم خوشگله مامان كه دلم الان بله همين الان كه اينجا نشستم براي جنابعالي يه ذره شده كوچولوي باهوشم خيلي دوست دارم ديشب كه گفتي آب وقتي دنبالت اومدم كه بهت آب بدم ديدم ليوانو برداشتي و گذاشتي جلوي آب سرد كن يخچال و هي داري قدتو مي كشي كه برسي و فشارش بدي نميدوني ماماني چه حالي كرد و با سر و صدا بابايي رو صدا كرد بابايي درسته كه جابجايي فيزيكي نكرد اما خب احساساتش كلي اين طرف اونطرف شد و كلي قربون صدقت رفت...
آها داشت يادم مي رفت مي خواستم يه خبر مهمو بگم راستش داستان از اونجايي شروع شد كه پارسال ماماني يه وام يه تومني گرفت و به فكر افتاد و به فكر افتاد كه اين يكو بكنه 5 و پول رهن خونه بيشتر بشه اما از اونجايي كه خدا همون لحظه اونجا بود و داشت نگا ميكرد گفت چرا 5 من ميتونم بكنمش 100 .... ماماني مي دونست كه خيلي بيشتر از اينا هم از خدا ساختس اما خب همون 100 خوب بود پس عزمشو جزم كرد و كفش فولادين هم به پا و راه افتاد و چون اين جمله خدا جون رو هم شنيده بود مي دونست كه مو لاي درزش نمي ره و فقط نياز به تلاش هست خلاصه مامان و بابا و صد البته خان باشتين كوچولوي خوش قدم كه خير از اون قد و بالاي شاخ شمشادشون مي باره چندين ماه تلاش كردن و خسته شدن و گرمشون شد و بعضي وقتا بحثاي داغ كردن و خوشحال شدن و ناراحتو و خندون و گريونو و خلاصه صد جور ديگه تا اون 1 به 100 خداجون محقق شد شايد باورش سخت باشه يا اصلا باور كردني نباشه اما اينو يه مامان داره بهتون ميگه كه باور كنين خلاصه پول خونه آماده شد البته نه براي رهن براي خريد و اينطوري شد كه خونواده هوراد صاحبخونه شدن و همين امروز دقيقا همين امروزي كه دارم اينو مي نويسم بابايي رفته كه تميزش كنه و يه صفايي بهش بده خدا جون دوست داريممممممم خيلي زيادددددددد
و مرسي از كسايي كه خداجون بهشون گفته بود كه كمكمون كنن وشنيدن و كمك كردن. مامان بزرگ‘ بابا بزرگ‘خاله جون و شوهرخاله مهربون مرسييييييييي‘ خدا حتما حتما 100 برابرشو بهتون ميده ...
اي بابا داستان داشت داغ مي شدو اما همكارا با كامپيوتر نه ببخشيد رايانه كار دارن ادامه دارهاااااااا....