هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

هوراد جوانمرد نیک

نجات دهنده اي به نام آجي

1391/5/11 10:11
602 بازدید
اشتراک گذاری

توي آشپزخونه در حال درست كردن فرني براي دردونه بودم كه با صداي بابايي  به خودم اومدم آروم اومدم كنار در‘ ديدم نازدونه نشسته گوشي پزشكيشو گذاشته تو گوششو هي روي دست و پاش فشار ميده نميدونين چه حالي داد بچم عين يه دكتر داشت با گوشي كار ميكرد احساساتم داشت قل قل ميزد توي چشاي بابايي هم كه نگا كردم ديدم اونم مثل منه خدايا شكرت

يادم رفت دسته گل قند عسلو بگم كه چند روز پيش به آب داده البته تقصير اون نبوده الهي فداش بشم مامان بزرگ توي آشپزخونه داشته غذا درست ميكرده كه خان باشتين ميره توي اتاقو و درو مي بنده و هي با كليد ور ميره چشمتون روز بد نبينه در قفل ميشه و دردونه ميممونه توي اتاق مامان بزرگ هراسون هر چي به در ور ميره باز نميشه دردونه هم هي مي گفته: نه نه يعني در باز نميشه . مامان بزرگ ميره از طبقه پايين آجي ( معصومه جان دوست هوراد كه هوراد بهش ميگه آجي) رو صدا ميكنه خلاصه كسي نميتونه كاري بكنه نازدونه هم در كمال خونسردي فقط مي گفته نه .

با خاله اينا براي كمك تماس گرفته ميشه و اونا هم با سرعت نور مي يان و در حال طراحي فكر مهندسي كه درو بشكنن يا قفلو يا كلا ساختمونو!!! كه آجي فكري به سرش ميزنه آفرين به آجي ميگه از پنجره اون يكي اتاق بريم و درو باز كنيم و خوش اين فكرو عملي مي كنه مرسي آجي

از اون روز دردونه همش تعريف ميكنه كه چطوري كليدو چرخونده آجي چطوري از پنجره اومده پيشش الهي من قربون پسرم برم كه الان كه اينو تعريف كردم دلم براش يه ذره شد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)