نامه بيست و چهارم(رشد)
وايييييييييييييي ماماني نميدوني چقدر نوشته بودم اما نميدونم چه مشكلي پدا كرد كه الان نگاه كردم ديدم ثبت نشده كلي حالم گرفته شد
مجبورم الان خلاصه بگم توي چند روز گذشته تو تغييرات رشدي قابل ملاحظه اي كردي خدارو شكر 5 شنبه كه با خاله بيرون رفته بوديم وقتي از دور بابا رو ديدي داد مي زدي بابا بابا
وقتي مامان بزرگ برامون غذا اورد هي مي گفتي به به به
چهار دست و پا همه خونه رو طي مي كني و علاقه خاصي به كشيدن صندلي ها داري
جمعه تولد خاله حمي كلي با اميد و حسين توپ بازي كردي
شب كه خونه خاله اينا بوديم توي حياط خوشگلشون كلي عكس گرفتيم اما دريغ از اينكه گل پسر يه نيم نگاهي بندازه چون همش حواسش به اطراف بود و كيف مي كرد
كماكان شبا هي تند تند با گريه بلند مي شي مامان مي ترسه از بيخوابي آخر بره تو كما
الان خاله و پريسا پيشتن اخه حسين اينا پيش مامان بزرگن دست خاله اينا درد نكنه
خاله يكشنبه عمل داره براي سلامتيش دعا كننننننننن فرشته كوچولوي من
خيلي خيلي دوست داريمممممممممممممممم