نامه بیست وششم(روز خوب)
سلام عسلم ديروز روز خوبي بود تولد يه آدم خيلي خوب ايشالله كه به ما هم كمك كنن كه خوب باشيم
ديروز ماماني قبل از اومدن پيش شما خان باشتين رفت عكاسي اما حيف كه عكسات حاضر نبود بعدش رفتم بيمارستان و به خاله سر زدم خدا روشكر خوب بود مرسي ماماني كه براي خاله دعا كردي مامان قربون اون دستاو لباي كوچولوت بره
عصر حسين اينا رفتن ماماني مرسي كه پوتيناتو دادي به حسين آخه تو يكي ديگه هم داشتي وقتي وسيله اي داريم كه ازش ممكنه استفاده نكنيم يا كم استفاده كنيم خيلي خوبه كه اونو به ديگران بديم كه بيشتر بهش نياز دارن پسرم بخشيدن به ديگران يكي از اون راههايي كه ما رو خوشحال ميكنه مثل مهربوني و كمك به ديگران اين كارا باعث خوشحالي روحمون مي شه در واقع مثل يه جور غذا خوردنه
بابا بزرگ عصر اومد پيشمون و از راه رفتنت كلي ذوق كرد خدا همه بابابزرگا و مامان بزرگا رو حفظ كنه
قربون اون چشاي كوچولوي براقت بشم كه وقتي به مامان و بابا نگا ميكني دلشون ميره خدارو 100هزار مرتبه شكر
ديشب بابايي رفته بود تولد دوستش هموني كه خيلي خوبه تو رفته بودي بغل خاله و پايين نمي يومدي اي كلك فهميده بودي كه مي خوان برن بيرون خلاصه بعد از كلي كشمكش گرفتمت و منظر بابايي شديم بابايي با كلي خير و بركت اومد و راهي خونه خاله اينا شديم خاله حالش خوب بود خدا رو شكر تو هم كلي با نانا بازي كرديا
ديشب خوب خوابيدي ماماني خيلييييييي دوست داريممممممم