نامه سی و هشتم
پسر خوشگلم چند روزی نتونستم برات چیزی بنویسم آخه کارم یه کم زیاده هر چند دو روزه به یاری خدا اینترنت خونه هم راه افتاده اما واقعا مامانی وقت کم می یاره الانم تو ر گذاشتم پیش مامان بزرگ و بابابزرگ و اومدم که چند خطی برات بنویسم بابایی امروز از سر کار که اومد رفته کلاس انشائ الله که بابای دوست داشتنی توی همه چیز شاگرد اول باشه بابایی خیلی دوست داریم
می دونی مامانی امروز لاوه بر اینکه روز تولد 11 ماهگی شما دوست داشتنی ترین پسر دنیاس سالگرد پیمان بستن مامانی و بابایی هم هست و بابایی با گل و شیرینی اومد خونه و یه شمع خوشگل هم گرفته بود که یه نینی دوست داشتنی داشت ازش بالا می رفت گفت این هوراد پسر خوشگله مائه که با اومدنش زندگی ما رو شیرینتر و پر از خیر و برکت کرد میدونی مامانی هرچند که شما خیلی زود به زندگی ما قدم گذاشتی و ما رو غافلگیر کردی اما من و بابای دوست داشتنی مطمئنیم که خداوند از روی حکمت و محبتش بوده که تو رو به ما هدیه داده خیلی دوست داریم خدایا شکرتتتتت
مرسی که ما رو انتخاب کردی پسر دوست داشتنی, و مرسی از بابای دوست داشتنی که امشب مامانی رو غافلگیر کرد بابایی دوست داریم تو بهترین بابای دنیایی