هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

هوراد جوانمرد نیک

نامه نهم

فرشته كوچولوي من صبح كه اومدم خواب بودي دلم خيلي برات تنگ شده ديشب خيلي بيدار شده مامان كم آورده بود مامانو ببخش عزيزم بعضي وقتا واقعا كم مي ياره اين هفته خيلي خسته شده دعا كن آخر هفته مامان خستگيش در بره و حسابي پر انرژي بشه ديروز عصر رفتيم براي باباي دوست داشتني كفش خريديم تورو گذاشتيم توي كالسكه و راه افتاديم اما چشمت روز بد نبينه مسير خيلي طولاني بود وسط راه بابايي رفت داخل يه مغازه ماماني هم بساط عصرونه گل پسرو همونجا پهن كرد و كيك و آبميوه به حبه انگور داد قربون اون كيك خوردنت برم  خلاصه موقع برگشتن ديگه ناهي برامون نمونده بود و از همه بدتر اينكه شرايط برگشت با ماشين هم نبود  پسرم مامان و بابا رو ببخش بعضي وقتا ش...
19 مرداد 1390

نامه هشتم(شهاب)

ديروز بابايي هورادو حموم دادو 3 تايي عازم يه مسافرت كوتاه به سمت خونه مامان بزرگ شديم آخه شهاب كوچولوي 2 ماهه پسر عموي هوراد خونه مامان بزرگه از رانندگي مامان و كيف كردن هوراد كه بگذريم رسيديم خونه مامان بزرگ هوراد مهربون همين كه شهابو ديد شروع كرد خنديدن آره پسرم تو مهربونترين و دوست داشتني ترين كوچولوي دنيايي اون نگاه مهربونت به شهاب هزار تا معني داشت بعد كلي خنديدن نوازش شهاب خوابت گرفت و اونوقت بود كه ديگه شهاب دوست داشتني هم برات جالب نبود عمه ها فكر ميكردن كه تو حسودي ميكني و ميگفتن هوراد شهابو نديده ميگيره اما من و بابايي ميدونستيم كه گل پسر ما اصلا الان نميدونه حسودي چيه شايد توي بچه هاي بزرگتر ديده بشه اما  تو يه كوچولوي 9 ما...
18 مرداد 1390

نامه هفتم

بته(مخفف بوته) عدس سلام  مامان بزرگ اينو ميگه صبح كه درو باز كرد زل زدي بودي به در كه ببيني كيه آخه صداي پايي كه داشت از پله ها پايين مي يومد و شنيده بودي مامان بزرگ كه وارد شد گفت اين بته عدسو كي گذاشته اينجا خلاصه بعد كلي بوسيدن نشون داد كه واقعا دلش تنگ شده بود آخه ديروز بعد از ظهر كه از مامان بزرگ گرفتمت شب نبوديك كه بياد ببيندت دردونه خوب خودتو جا كرديا مامان بزرگ و بابا بزرگ واقعا عاشقتن بخاطر همينم با اونه براشون سخته اما نذاشتن تو رو بديم دست پرستار غريبه و گفتن خودمون نگهش ميداريم خدا خيرشون بده و عمر با عزت و بركت. عسلم وقتي بزرگتر شدي قدر زحمتايي كه برات كشيدنو بدون قدر داني صفتيه كه اگه داشته باشي هميشه مي توني رو كمك...
17 مرداد 1390

نامه پنجم

5شنبه تولد پريسا بود تو  لباس خوشگلتو پوشيديو با مامان و بابا راهي شدي اونجا هم 3تايي كلي حركات موزون كرديم و كيك خورديم خداروشكر خوش گذشت جمعه فرشته خونمون هموني كه خيلي دوستش داري برگشت يه مدت كوتاهي رفته بود مسافرت و حالا كه برگشته تو همش خوشحال بودي و مي خنديدي من و بابا سعي مي كنيم ديگه نذاريم فرشته خونمون جايي بره تو همش به مهتاب نگاه مي كردي و مي خنديدي  شب دايي اومد پيشمون مي گفت خنده هاي هوراد واقعا قشنگه مي خنده ياد بچه گيايي خودم مي افتم دايي راست ميگه خودشم كه كوچيك بود خوش خنده معصوم و خوش اخلاق بود  بعد از كلي مشاوره من و بابايي در مورد ازدواج با دايي اون رفت و اون وقت بود كه انگار سانس آخر شب بازيت رسي...
16 مرداد 1390

نامه چهارم

دیروز کلی نوشتم اما کاری پیش اومدونتونستم بفرستم  این روزا بخاطر کم شدن ساعت کاری زیاد وقت نمی کنم بیام و برات بنویسم به بابایی گفتم اینترنت خونه رو راه بندازه تا بیشتر بتونم از خاطراتت بگم هفته پيش كه رفتيم فرودگاه تو همش همراه من و بابايي بودي و نخوابيدي ساعت 3 شب تو فرودگاه تابلوها رو نگاه ميكردي و مي خنديدي و كلي كسايي كه اومده بودن استقبال خونواده هاشونو خوشحال كردي قربونت برم عمه كه اومد اول سرتو انداختي پايين بعد چند لحظه كه باهات حرف زد نگاش كردي و خنديدي تو ماشين توو كه بهت داد خيلي خوشت اومد توپو بغل كردي و با همون توپ  خوابت برد و تا خونه ولش نكردي....  صبح که بیدار شدیم عمه گفت که دلم برای هوراد تنگ میشه بازم بمو...
16 مرداد 1390

نامه سوم

سلام قند عسلم فردا شايد ماماني نياد سر كار كه برات بنويسه آخه عمه داره از تركيه مي ياد ساعت 3 ميرسه بايد بريم از فرودگاه بياريمش شنبه ايشالله همه ماجرا رو برات تعريف ميكنم قربون قند عسل برم    
11 مرداد 1390

نامه دوم

ديروز بابا رفته بود ماموريت مامان بزرگ كه آوردت گفت كه مصدوم شدم آخه گل پسر در حين رانندگي با روروئك مامان بزرگو تعقيب كرده و ايشونم از ترس له شدن پا زير ماشين هوراد پا به فرار گذاشته و خورده به اوپن آشپزخونه  طفلكي بازوش كبود شده بود آخه راننده كوچولو تو كه گواهينامه نداري چرا كورس ميذاري؟ قربون اون دويدنت با رورئك برم شب كلي منتظر بابا شديم تو كه خوابت برد مامان نگران پشت پنجره وايساده بود آخه موبايل بابايي هم خاموش بود بعد كلي بابايي اومد انگار دنيا رو بهم دادن تو هم كه زود بيدار شدي معلومه كه گل پسر نميتونه بدون ديدن بهترين باباي دنيا بخوابه ساعت 1 شبه اما تو هنوز انرژي داري و هي مي خندي مامان و بابا داشتن از بيخوابي از هوش...
10 مرداد 1390

نامه اول

هوراد به همه كوچولوهاي ني ني وبلاگ و مامان باباهاشون سلام ميكنه و از اون لبخنداي با نمك هميشگيش به شما ها  هم هديه ميده ايشالله كه دوستاي خوبي تو اين وبلاگ پيدا كنه و سالهاي سال بتونه از اين دوستي لذت ببره اينم هوراد و آنيتا آنيتا 2 ماه از هوراد كوچيكتره   ...
10 مرداد 1390