هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

هوراد جوانمرد نیک

نامه هشتم(شهاب)

1390/5/18 12:17
359 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز بابايي هورادو حموم دادو 3 تايي عازم يه مسافرت كوتاه به سمت خونه مامان بزرگ شديم آخه شهاب كوچولوي 2 ماهه پسر عموي هوراد خونه مامان بزرگه از رانندگي مامان و كيف كردن هوراد كه بگذريم رسيديم خونه مامان بزرگ هوراد مهربون همين كه شهابو ديد شروع كرد خنديدن آره پسرم تو مهربونترين و دوست داشتني ترين كوچولوي دنيايي اون نگاه مهربونت به شهاب هزار تا معني داشتniniweblog.comniniweblog.com بعد كلي خنديدن نوازش شهاب خوابت گرفت و اونوقت بود كه ديگه شهاب دوست داشتني هم برات جالب نبود عمه ها فكر ميكردن كه تو حسودي ميكني و ميگفتن هوراد شهابو نديده ميگيره اما من و بابايي ميدونستيم كه گل پسر ما اصلا الان نميدونه حسودي چيه شايد توي بچه هاي بزرگتر ديده بشه اما  تو يه كوچولوي 9 ماهه نه.

وقتي يه چرت كوتاه زدي دوباره هومنقدر مهربون شدي كه بودي و وقتي شهاب داشت گريه ميكردniniweblog.comniniweblog.com تو معصومانه نگاش ميكرديو دست مي زدي كه niniweblog.comخوشحالش كني قربون پسر بي نظيرم برم

صبح ماماني كه خيلي احساسا خستگي داشت و ديشبم گل پسر نذاشته بود بخواب يه نامه دوست دارم براي مامان بزرگ گذاشت پشت در كه يه كم بيشتر بخوابه

niniweblog.com

اما قند عسل صبح زود بيدار شد و ماماني رو بيدار كرد ماماني هم با چشمون خواب آلود قند عسلو تحويل مامان بزرگ دادniniweblog.com به اميد اينكه 1 ساعت بخوابه اما دلش نيومد تا ايه سوپ خوشمزه براي حبه انگور درست كنه و ريخت و پاش هورادو جمع كنه شد ساعت 10:30 بدو بدو راه افتاد كه بياد سركار

خوشگلم وقتي تو تراس بغل مامان بزرگ وايساده بوديو منو نگاه ميكرديniniweblog.comniniweblog.com جگرم كباب شد جدا شدن ازت واقعا برام سخته بي نهايت بي نهايت دوست دارم اما چكار كنم كه امروز بايد تا 2:30 سر كار بمونم

بته عدس من و بابا عاشقتيم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

صوفی
19 مرداد 90 10:06
سلام مامان هوراد ممنون که به ما سرزدی...خدا هوراد کوچولوی مهربون رو برات حفظ کنه، خیلی خوشحال می شم نی نی هامون با هم دوست باشن