هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

هوراد جوانمرد نیک

عيد شما مبارك

پسر خوشگلم اين سومين عيديه كه پيش مايي سال اول توي شكم ماماني بودي و كنار سفره هفت سين دوسال بعد هم توي بغل مامان و بابا مرسي كه پيش مايي بي نهايت دوست داريم و عاشقتيم با اومدنت بركت و سلامتي و خير توي خونه ما و خونه خيلي از اطرافيان اومد اينو نه من كه خيليا ميگن دوست داريم و بخاطر وجود پر خير و بركتت خرا رو صد هزاران بار شكر ميكنيم ايشائ الله سالهاي سال اني عيدو جشن بگيري عيدت مبارك نازنينم   ...
5 فروردين 1391

روز دموكراسي

سلام قند عسلم خيلي وقته ماماني برات چيزي ننوشته ببخشيد عزيزم مامان يه كم كارش زياده جمعه اولين روزي بود كه ماماني اينقدر طولاني از گل پسر دور بود خيلي خيلي براي ماماني سخت بود و دلش همش پيش دردونه بود بابايي خيلي زحمت كشيد و از دردونه نهايت مراقبت رو كرد وقتي مامان اومد خونه نازدونه توي خواب ناز بود نصفه شب كه بيدار شد ماماني رو كه ديد لبخندي زد و دوباره چشماشو بست الهي مامان قربونت بره.  مرسي عزيزم كه اينقدر خوب تحمل كردي و به قول بابايي مراقب اونم بودي بابايي خيلي ازت تعريف كرد .خوب پدر و پسر باهم مچ شدينا: دموكراسي!!!‘برغون‘ خلاصه كلي جاي خوب و نه چندان خوب اينم اولين روز شركت دردونه در  دموكراسي!!! &n...
14 اسفند 1390

نامه پنجاه و پنجم(پرستار)

سلام به مهربونترین پسر دنیا قند عسلم الان که این نامه رو می نویسم تو مشغوله بازی با مامان بزرگ هستی آخه بابایی رفته ماموریت بعد از عمل مامان بزرگ و بابابزرگ مشکلات زیادی رو گذروندیم و مامانی داشت توی کارش مشکل پیش می یومد که بالاخره یه پرستار پیدا کردیم تا از تو مواظبت کنه و هوای مامان بزرگ و بابایزرگ رو هم  داشته باشه خدا رو شکر خانم خوبیه الان 6 روزه که پیشتونه امیدوارم که که برای هر دومون خیر داشته باشه هرچند مامان بزرگ الانم نمیذاره که پرستار تورو بشوره میگه می ترسم بچم بسوزه خودش پوشکت میکنه و غذا میده خلاصه پرستارم کار زیادی برات نمیکنه یعنی مامان بزرگ نمیذاره هرچند خدارو شکر همین که مامانی خیالش از بابت تو راحته خیلی خو...
1 اسفند 1390

نامه پنجاه و چهارم(سپاسگزاري)

هوراد: خدايا ازت ممنونم كه دعاي منو شنيدي و جوابمو دادي الان ديگه مطمئنم كه مامان و بابا راست ميگن كه منو خيلي دوست داري و هميشه پيشمي شكرت كه مامان و بزرگ و بابابزگمو سلامت بهم برگردوندي خيلي خيلي دوست دارم و بوست ميكنم.... ماماني: اين روزا مامان بزرگ نميتونه هورادو بغل كنه پسرم خيلي ناراحته فكر ميكنه چي شده كه مامان بزرگ بغلش نميكنه اينو از نا آرومياش و جيغاش ميشه فهميد روز اولي كه مامان بزرگ اومد خونه هوراد تا مامان بزرگو ديدي هي به پانسمان روي چشمش اشاره ميكرد مامان بزرگ گفت چشمم دودو شده يه دفعه هوراد زد ير گريه اونقدر كه به هق هق افتاد و هرچي مامان بزرگ و بقيه سعي ميكردن ساكتش كنن نميتونستن قربون پسرم برم كه اينقدر دل نازك و مهربو...
19 بهمن 1390

دعای هوراد

خدایا مامان بزرگ و بابابزرگمو دست تو میسپارم آخه فردا میخوان چشماشونو عمل کنن مامانی خیلی نگرانه رچند به روی من نمی یاره .ای خدای بزرگ درسته من خیلی پیش تو کوچیکم اما بزرگترا میگن تو کوچولوها رو خیلی دوست داری مامانی میگه تو منو حتی از اونا هم بیشتر دوست داری با اینکه مامان و بابا همش پیشمن اما میگن خدا بهت از ما هم نزدیکتره نمیتونم درست بفهمم منظورشون چیه اما فقط همینو میفهمم که خیلی دوستم داری پس ازت میخوام مامان  بزرگ و بابابزرگمو سالم و سلامت بهم برگردونی بوست میکنم از اون بوسایی که هروقت مامان و بابا رو می بوسم میگن وای غش کردیم ...بوست میکنم یه بوس گنده     ...
14 بهمن 1390

درخواست همياري

درخواست همیاری/ چراغ عمر این کودک معصوم دزفولی رو به خاموشی است (+عکس) این پسرک ۳ ساله که تقریباً نیمی از زندگی‌اش را در جدال با یک نوع سرطان بوده، اکنون با گذراندن یک دوره طولانی‌مدت شیمی‌درمانی و قرارگرفتن در سراشیبی زندگی نیازمند چند سی‌سی خون نادری است که به گفته پزشکان ممکن است در میان صدها هزار نفر، یک انسان دارای این نوع خون باشد. امیرعلی این روزها در بیمارستان شفای اهواز بستری است و منتظر روزی است که پدرش با خبر خوش برگردد و او را به زندگی بازگرداند. این پسرک ۳ ساله که تقریباً نیمی از زندگی‌اش را در جدال با یک نوع سرطان بوده، اکنون با گذراندن یک دوره طولانی‌ مدت شیمی‌درمانی و قرار گرفتن ...
11 بهمن 1390