مادرانه(خشونت هرگز!!!)
سخت آشفته و غمگین بودم … به خودم می گفتم : بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم میگیرند درس ومشق خود را … باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند … خط کشی آوردم، درهوا چرخاندم... چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید ! اولی کامل بود، دومی بدخط بود بر سرش داد زدم... سومی می لرزید... ...
نویسنده :
مامان و باباي هوراد
8:21